برای دریافت سایز اصلی روی هر عکس کلیک کنید ...
*********************************************************
***********************************
برگی از زندگی نامه شهید
سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، شرکتکننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در جنگ ایران و عراق کشته شد.
وی در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در 14 آذر 1329 متولد شد.
پس از گرفتن دیپلم، در سال 1348 در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال 1349 به آمریکا اعزام گشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد.
وی با دخترداییاش «ملیحه حکمت» در تاریخ 4 شهریور 1354 ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نامهای «محمد» و «حسین» شد.
عباس بابایی پس از 60 ماموریت جنگی موفق و پس از یک عملیات برون مرزی در تاریخ 15 مرداد 1366 و در منطقه عملیاتی سردشت به درجه رفع شهادت نائل آمد، پیکر مطهر این شهد والا مقام در امام زاده حسین قزوین به خاک سپرده شده است.
**************************
برگی از خازطرات شهید
در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد.
مطلب این بود :
“ دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند.”
من و بابایی هم اتاق بودیم.
ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم.
گفت: «چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.»
.:: راوی: امیر اکبر صیاد بورانی ::.